برای عسلامون

آزمایش پیش از ازدواج به همراه یه روز خوب

سلام گلیا امروز بابایی 7 صیح اومد دنبالم باهم رفتیم که آزمایش خون بدیم. خوشبختانه همه چی خوب بود و آقاهه گفت که آزمایشمون مشکلی نداره. یعنی ما می تونیم باهم عروسی کنیم :-) بعدش رفتیم خونه بابا حامدی اینا، صبحونه خوردیم و حرف زدیم که بعدش ساعت 11 بریم جواب آزمایش بگیریم. عمه ماشین احتیاج داشت ما هم از خدا خواسته پیاده رفتیم. جونم براتون بگه که از حدود ساعت 11 تا 1.5 یه کمش با تاکسی رفتیم دیگه بقیش پیاده. واقغا خیلی خیلی کیف داد کلی حرف زدیم.  بابا حامد منو فرستاد خونه، خودشم که منتظر اتوبوس بود که بره خونشون. وقتی من رسیدم خونه بابام منو دعوا کرد که چرا حامد نیاوردی با خودت اخه روز اخری بود که بابایی اینجا بود. دیگه برگشتم رفتم دنی...
25 مرداد 1392

خرید های قبل ازدواج

سلام به جوجوهای مامان بابا اومدم که باز از احوالات این روزامون براتون بنویسم. دلم براتون بگه که بابایی از اوایل ماه رمضون اومدن خونه و این روزا باهمیم. بابایی همه روزه هاشو گرفته و فک می کنم این روزا سختش شده و به رو خودش نمی اره. جاتون خالی  هفته پیش با بابا حامد دو سری رفتیم بازار، دنبال سرویس طلا و حلقه اینا. حسابی بابا رو خسته کردم. به هر حال دیروز موفق شدیم این خریدا رو انجام بدیم. خوشبختانه شانس ما این روزا قیمتا اومده بودن پایین. خوشحالم که هم بابایی و هم من از خریدمون راضی بودیم و یه سرویس خوشکل خریدیم (بابایی دستت درد نکنه) از همه مهمتر اینکه این روزا با همدیگه خوش گذشت و یکی از کارهای قبل از ازدواج از جلوی پامون برداشته شد...
6 مرداد 1392
1